به جرم عشق داد از دست سر را
چه بی اندازه دلگیر است اینجا
شبی با بوسه ای خوابید پیشش
به فردا نیست شد از کل دنیا
چه غمگین است قتلی اینچنین سرد
لبان قرمزش از خون پرآوا
به جرم دوست داری کشته شد او
رومینا کشته شد در حین رویا
بوقتی خواب بود اندر اتاقش
سرش شد قطع و خون پاشید هرجا
نمی دانم پدر بودست یا سنگ
ز بیرحمان و خونریزان که حاشا
یقینا هست اکنون او به جنت
کنار عشق خود فارغ از آنها
دلش شاید به وسع آسمان بود
و شاید بود همچون رود و دریا
الا روح الغزل روحش شود شاد
چه غمگینم از این عشاق تنها
شاعر : روح الغزل
شکیبا درخشانی
وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن فعولن
هزج مسدس محذوف