باد بهاری کنون ...


باد بهاری کنون ...

باز هم آوایی می رسد غرق در نور و خطا گویی هر دم تبری بر دل سنگ می کوبد و به همراه آن طنینی بی روح می زند قطعه ای از تن آن سنگ ستبرش بیرون نتوان گفت این لحظه چگونه است؟ چطور؟ نتوان گفت چرا درشاعر:غزاله ابراهیم زاده

باز هم آوایی
می رسد
غرق در نور و خطا
گویی هر دم تبری بر دل سنگ می کوبد
و به همراه آن طنینی بی روح
می زند قطعه ای از تن آن سنگ ستبرش بیرون
نتوان گفت این لحظه چگونه است؟ چطور؟
نتوان گفت چرا در پی هر لحظه مرغ غم می زند آوایی دون
و چگونه است که هر دم رایی
شادی روح افزایی بکشاند به هراسی نا سوت
و چنین است کنون...
چون قطاری دور از خط و ریل
از سرشت تقدیر بس جدا افتاده
می رود تا ته آن دره ی بی نقش و نگار
آن که در خیل مسیرش نوسان افتاده
آه ای باد بهاری که می وزی از سر کوی
کوی آن یار غرور
تو نداری و نخواهی که بیاری تحفه ای از شب شیرین آن ماه لجوج
نفحاتی
نفسی، صبحدمی بار اندود
و نداری هوایی که کنی دل غم دیده ای را کم مست
و نتوان گفت کجایی و کنون
تا پس معجزه ای ناهمگون برسانی
سازی زان هماواز پیر و مجنون
و به چشمی مرهم که چرا
«این چنین سرد شدی؟»
« از پس خاطره ها پرت شدی؟»
آه ای باد بهاری کنون
نتوان گفت کجایی اکنون...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گرگی ناگهان وارد بیمارستان شد/ اما زمانی که پرستاران علت را فهمیدن، نتوانستند جلوی گریه...