وحالابرایت دست به قلم شده ام!برای چشمانت،آن دوستاره ی سبزودرخشانی که درلحظه میکشد وچنان جان خسته ودردمندم رااحیامیکند که گویا تمام معجزه جهان است!
میدانم ک میدانی این روزهاابری ترازبارانم ودرخزان آرزوها،جوانی ام رازنده به گورمیکنم . راستش رابخواهی...آتشی درونم هویداشده که مغزاستخوانم رامیسوزاند ونوری برای چشمانم باقی نمیگذارد؛اما...اماتوکه طالع روزهای تیره وتاریک این دل بی تابی بازگرد وقبل ازخاکسترشدن آتشم رابسوزان که گرگرفتن بهانه میخواهد...
میدانم ک میدانی این روزهاابری ترازبارانم ودرخزان آرزوها،جوانی ام رازنده به گورمیکنم . راستش رابخواهی...آتشی درونم هویداشده که مغزاستخوانم رامیسوزاند ونوری برای چشمانم باقی نمیگذارد؛اما...اماتوکه طالع روزهای تیره وتاریک این دل بی تابی بازگرد وقبل ازخاکسترشدن آتشم رابسوزان که گرگرفتن بهانه میخواهد...