ای کاش می شکستیم پیمان آشنایی پیش از زغال نیرنگ یا آتش جدایی
ای کاش بسته می ماند دستان خسته ی ما تا دیده تر نمی گشت در حسرت رهایی
اینک که از تو رستم با دیگری نشستم دیگر مپرس از من که ای ماه من کجایی
این است طبع مهتاب کز رهرو رو ببندد در ظلمت شبانگاه بی شوق روشنایی
از من مگر چه دیدی؟ رازم مگر شنیدی؟ جز داوری چه دانی؟ یزدان خودستایی
هر کس که نقش دارد در پرده ی زمانه داند که نیست راهی تا شاهی از گدایی
معشوق فکر شعر و مهر و غزل سرایی عاشق به فکر جنگ و عشق و جهان گشایی
از مه بپرس از خویش آنگه که در گذار است گوید که آنچه هستی یا آنچه می نمایی
ای کاش بسته می ماند دستان خسته ی ما تا دیده تر نمی گشت در حسرت رهایی
اینک که از تو رستم با دیگری نشستم دیگر مپرس از من که ای ماه من کجایی
این است طبع مهتاب کز رهرو رو ببندد در ظلمت شبانگاه بی شوق روشنایی
از من مگر چه دیدی؟ رازم مگر شنیدی؟ جز داوری چه دانی؟ یزدان خودستایی
هر کس که نقش دارد در پرده ی زمانه داند که نیست راهی تا شاهی از گدایی
معشوق فکر شعر و مهر و غزل سرایی عاشق به فکر جنگ و عشق و جهان گشایی
از مه بپرس از خویش آنگه که در گذار است گوید که آنچه هستی یا آنچه می نمایی