تا به کی ای نازنین از هجر می ترسانی ام
حرف هجران میزنی چون بید می لرزانی ام
من گناهم چیست کین دوران مرگ و نیستی
می زنی سازی و هی هر روز می رقصانی ام
گر چه من دیوانه ی چرخیدنم پروانه وار
تابه کی چون شمع دورخویش میچرخانی ام
شک ندارم عاقبت یک روز چون دیوانه ای
می بری در کوچه های شهر می گردانی ام
من چو قصر داریوشم با شکوه با شکوه
تو مرا با دست خود یک روز می سوزانی ام
عاقبت یا من تو را از عشق می فهمانمت
یا تو من را از حضور عقل می فهمانی ام
من امید پر گرفتن داشتم ای ماه من
تو ولی آغاز راه عشق می میرانی ام
ای که استعداد رنجاندن از اول داشتی
از چه رویی هر شب و هر روز می رنجانی ام
شعر:آرمان داوری
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
حرف هجران میزنی چون بید می لرزانی ام
من گناهم چیست کین دوران مرگ و نیستی
می زنی سازی و هی هر روز می رقصانی ام
گر چه من دیوانه ی چرخیدنم پروانه وار
تابه کی چون شمع دورخویش میچرخانی ام
شک ندارم عاقبت یک روز چون دیوانه ای
می بری در کوچه های شهر می گردانی ام
من چو قصر داریوشم با شکوه با شکوه
تو مرا با دست خود یک روز می سوزانی ام
عاقبت یا من تو را از عشق می فهمانمت
یا تو من را از حضور عقل می فهمانی ام
من امید پر گرفتن داشتم ای ماه من
تو ولی آغاز راه عشق می میرانی ام
ای که استعداد رنجاندن از اول داشتی
از چه رویی هر شب و هر روز می رنجانی ام
شعر:آرمان داوری
۱۸ فروردین ۱۳۹۹