می ترسم از غم بگویم
از درد و ماتم بگویم
بازوی من کم توان است
از بیشتر کم بگویم
باران چو سیلی ببارد
اینبار نم نم بگویم
طوفان به دریای دل زد
از سوگ عالم بگویم
پوشیده ام چهره خویش
فریاد محکم بگویم
کفتار دیدم سخنگو
گفتند آدم بگویم
یک جور دیگر ببینم
بر زخم مرهم بگویم
شمشیر؛شرمت همین بس
تیر و سنان خم بگویم
لبخند زیبا بچینم
گلزار خرم بگویم
شعر از یونس تقوی
از درد و ماتم بگویم
بازوی من کم توان است
از بیشتر کم بگویم
باران چو سیلی ببارد
اینبار نم نم بگویم
طوفان به دریای دل زد
از سوگ عالم بگویم
پوشیده ام چهره خویش
فریاد محکم بگویم
کفتار دیدم سخنگو
گفتند آدم بگویم
یک جور دیگر ببینم
بر زخم مرهم بگویم
شمشیر؛شرمت همین بس
تیر و سنان خم بگویم
لبخند زیبا بچینم
گلزار خرم بگویم
شعر از یونس تقوی