سیل


سیل

تمام شهر مرا بیرون ریختند و صدای آب را هم از من دریغ کردند. با بارانی که دیگر سفارشی نیست، احساس گم کردن میکنم. از سرمای پیاده روها بپرسید استخوانهای مرا ندیده است؟ من با حسرت آخرین نگاهشاعر:غزل رحمتی

تمام شهر مرا بیرون ریختند
و صدای آب را هم از من دریغ کردند.
با بارانی که دیگر سفارشی نیست،
احساس گم کردن میکنم.
از سرمای پیاده روها بپرسید استخوانهای مرا ندیده است؟

من با حسرت آخرین نگاه با
پروانه هایی که سوژه شعر نیستند
و تویی که دیگر پشت در منتظر نیستی، گیر کرده ام
مرا امشب سیل خواهد برد...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | تصویری از یک خواننده زیر زمینی در آغوش علی دایی