آمدم باز تو را قبله کنم
در فضایی که پر از بتها بود
آمدم تا به دو صد صاعقه بر گنبد مرجانی عشق
یک قدم تازه کنم جان و تنم
آمدم تا قدم روز به تاریکی شب بنشانم
و شبا هنگامی
بر تن موج غروب
رقص کنان شبه به اعماق دل تیره آن بگشایم
آمدم نور شوم رود شوم قصه شوم
همدم کودک نو رسته تحلیل شوم
سنگ سختی شوم اندر دل رودی جاری
همنوای نفس تنگ شده از مغرب
شعری از رنجش خورشید شوم
✍اروجی.
در فضایی که پر از بتها بود
آمدم تا به دو صد صاعقه بر گنبد مرجانی عشق
یک قدم تازه کنم جان و تنم
آمدم تا قدم روز به تاریکی شب بنشانم
و شبا هنگامی
بر تن موج غروب
رقص کنان شبه به اعماق دل تیره آن بگشایم
آمدم نور شوم رود شوم قصه شوم
همدم کودک نو رسته تحلیل شوم
سنگ سختی شوم اندر دل رودی جاری
همنوای نفس تنگ شده از مغرب
شعری از رنجش خورشید شوم
✍اروجی.