روزهای قرنطینه
خاکستری از نور بود
و پر از هندسه سکوت!!!
جریانی از نور خاکستریرنگ
به رگهای سکوت این روزهای سرد و تهی رخنه کرد
و با ذرات خاکستریاش
پلیدی این سکوت را با خود میشست
کمی که گذشت ...
گویی این رگها؛ همچون شاخههای پرپیچوخم
آغشته به خاکستر میشد
شاخهها، با قیامی شروع به لرزش کردند
ناگهان موجی از هندسه نور به رقص آمد
سرانجام نبض رگهای سکوت گویاتر شد
به خیالم این هندسه سکوت
آشتی با نور را زمزمه میکرد ...
خاکستری از نور بود
و پر از هندسه سکوت!!!
جریانی از نور خاکستریرنگ
به رگهای سکوت این روزهای سرد و تهی رخنه کرد
و با ذرات خاکستریاش
پلیدی این سکوت را با خود میشست
کمی که گذشت ...
گویی این رگها؛ همچون شاخههای پرپیچوخم
آغشته به خاکستر میشد
شاخهها، با قیامی شروع به لرزش کردند
ناگهان موجی از هندسه نور به رقص آمد
سرانجام نبض رگهای سکوت گویاتر شد
به خیالم این هندسه سکوت
آشتی با نور را زمزمه میکرد ...