شمس ازلی


شمس ازلی

روزگاریست که بد می گذرد بد و بدتر عادت ما شده است گذر عمر، خوبش بد می گذرد روح حتی اینجا در قفس می ماند جان اگر در خطر است باکی نیست قلب ما می لرزد فکر ما در سر اسارت دارد... یاد آن روزشاعر:محمدرضا علی پور

روزگاریست که بد می گذرد
بد و بدتر عادت ما شده است
گذر عمر، خوبش بد می گذرد
روح حتی اینجا در قفس می ماند
جان اگر در خطر است باکی نیست
قلب ما می لرزد
فکر ما در سر اسارت دارد...
یاد آن روز بخیر
ماندنی ها رفتند
پر کشیدند رفتند
رفتنی ها ماندند
هر دهه هی ماندند
تا نفس جاریست هم می مانند
خاک چه انسان بزرگیست اما
یک زمان می شکند آب درونش یابد
یک زمان می شکند سبزه به رویش آید
ما خاک نمایان بشر، صخره به روی شرفیم
گر چه از رویش خاک
حبس برای نفسیم...
روزگاریست که غم همدم هر بیت حیات می شود
سبزه گر می شکفد محکوم به سنگ می شود
از خاموشی ماه فکر ما، زغال نور می شود
این قصه آزادی روح، بی غصه تمام نمی شود
کو آن قلب تبنده شعار
کو دادرس و کجاست آن شاعر و یار
ما در پله هر اوج نشین خم گشتیم
بر زانو نشسته، پل آمال مقامی شده ایم
گر چه تکه ای از این حوضچه آمالیم
گر چه نابودی ما نابودی این آمال است
باز غصه خوران بیشتر از تکه نخواهند شویم
ما سر خور از این پله شدن ها گشتیم
اوج نشینان سر خوش
سرمست از این تجربه آمال ها
این قصه به سر می آید
یک روز طلوع خواهد کرد
آن شاعر شمس ازلی
فریادرس تکه ناب نصری
من امیدم این است
آن زمان نزدیک است
نزدیکتر از غروب عصر بشری...

1399/1/10

شاعر: محمدرضا علی پور

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»، بهترین دعا و ظهور بزرگ‌ترین جایزه لیله الرغائب...