.....8


.....8

زذهن خودافتاده ایم ما به بند به ما آن  همه دام ها می تند  زاستاد وفیلسوف،پزشک وطبیب همه شرطیِ ذهنِ خویشند غریب زدانشورانی که خلق می کنند به نوآوری هرچه ، دراین تبند بجزآن سیاستشاعر:ناظمی معزآبادی اصغر




زذهن خودافتاده ایم ما به بند

به ما آن همه دام ها می تند

زاستاد وفیلسوف،پزشک وطبیب

همه شرطیِ ذهنِ خویشند غریب

زدانشورانی که خلق می کنند

به نوآوری هرچه ، دراین تبند

بجزآن سیاست مداران پرماجرا

همه اینچنیند چون مردم بی نوا

بود هرکسی شرطیِ ذهنِ خویش

ولی بی خبر زآنچه براو زند هرچه نیش

بخود کرده ایم ما کلافی تنُک

نداریم جَهدی که بینیم آن را سبک

جدا نیست زهر پیشه این بی خرد

تمام بشر را همو می خورد

غم و رنج و آلام مردم از اوست

عبث کرده ایم فکر چیزی نکوست

نکو می توانی ببینیش به خویش

چوآیی سبک بلکه اززخم پیش

زدیم زخم بر خویشتن ازازل

کند بلکه تخدیرِ مان در عمل

به زخم خودیم تا همه مبتلا

نبینیم رهِ روشنی پیش پا

مداوای خود کن که یابی خرد

به ژرفای خود آن تورا می برد

به راهی که آن است ره مستقیم

به کژ راهه کردیم خود را الیم

حقیقت جدا نیست هرگززما

گریزان از آنیم ، ما مبتلا

بخود باز گرد ای بشر بعداز آن

زمین را ببین بلکه ملک جنان

حقیقت همین است و ما قرنها

به خوفی جهانگیر از آنیم جدا

"خود"است بندشومی به ناف ضمیر

کند آن ، بشررا به بد ناگزیر

همان زخم بد پیله ای که بشر

کند بلکه تلقین بخود بی خبر

توهم بود این چراغ فریب

که از روشنی آن ندارد نصیب

تهی باید از این هلاکت شوی

که بی آن جهان را همی بنگری

بشر را نموده ، همان کوروکر

که خود بنگرد او ، ولی مختصر

بشررا نموده همان خود جدا

زگنجینه اش در همه قرن ها

بود گنج زرینه ای هرکه را

همه حیرت است آن به ژرفای ما

شوی وجهه ی دیگرت را چو یار

مقام خداییت ، شود آشکار

به صدر آیی آنگه دمادم فرود

شوی راز معراج و عشق و صعود

به ما لازم است انقلاب درون

جدامان کند تا زسِحرو فسون

بود ذهن آشفته در قافله

اساس جدایی و هر فاصله

شده جنگ طلب بلکه از تفرقه

نتابد درآن ، ارزنی بارقه

جدا کی نماید خطا از صواب؟

نماید مصون هرکه از ارتکاب؟

شود روزی آگه اگر زان بشر

به کف آورد خود مقامی دگر

نه تقدیر ماست چند روزی عذاب

کشیدن به عمری پراز التهاب

خودیم ماهمه سرنوشت ساز خویش

کنیم بکدگررا از آن ریش ریش

بفهمی عمیقا اگر این سخن

دگرگون کنی بعداز آن خویشتن

زسوئ تفاهم شدیم اینچنین

به یک فهم ناقص همه خرده بین

شده چالشِ سختِ "خود محوری"

بلای بشر ، ننگر آن سرسری

به یک ترس واهی شدیم ما اسیر

نبوده چنین بلکه مارا ضمیر

گرفته همان تاروپود بشر

به چنگش نموده همه کوروکر










حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


صدای کوتوله برزیلی برای آموزش و سریع حرف زدن