باغمان سوخت کسی حرف چمن را نشنید
گفتم و هیچکسی هق هق من را نشنید
لهجه ی سیب حیا داشت ،سکوتش معنی
آدمی آیه ی از ریشه نکَن را نشنید
عقل یک مزرعه ی شعله ور گندم بود
حس مان وسوسه های قدغن را نشنید
مرد با درد در آمیخت ، زنی غصه نخورد
هیچ مردی عطش خنده ی زن را نشنید
آبِ آلوده گذشت از سرمان ، خندیدیم
هیچکس قهقهه ی فکر لجن را نشنید
شاخه بودیم شکستیم سپس ساز شدیم
گریه مان هیچ...سری شانه شدن را نشنید
اُطلِب البوسه من الجمعه الی جمعه ی بعد
غزلم بود و زمین اصل سخن را نشنید
حال بحران زده ی کشور غارت شده ایم
حاکمش زمزمه ی درد وطن را نشنید
بارها زنده شد و مُرد بشر اما باز
گند برخاسته از لای کفن را نشنید
زخم سربسته ی گل ، هیس...دهن باز نکن
باغمان سوخت کسی حرف چمن را نشنید
۱۵فروردین ۹۹یزد
گفتم و هیچکسی هق هق من را نشنید
لهجه ی سیب حیا داشت ،سکوتش معنی
آدمی آیه ی از ریشه نکَن را نشنید
عقل یک مزرعه ی شعله ور گندم بود
حس مان وسوسه های قدغن را نشنید
مرد با درد در آمیخت ، زنی غصه نخورد
هیچ مردی عطش خنده ی زن را نشنید
آبِ آلوده گذشت از سرمان ، خندیدیم
هیچکس قهقهه ی فکر لجن را نشنید
شاخه بودیم شکستیم سپس ساز شدیم
گریه مان هیچ...سری شانه شدن را نشنید
اُطلِب البوسه من الجمعه الی جمعه ی بعد
غزلم بود و زمین اصل سخن را نشنید
حال بحران زده ی کشور غارت شده ایم
حاکمش زمزمه ی درد وطن را نشنید
بارها زنده شد و مُرد بشر اما باز
گند برخاسته از لای کفن را نشنید
زخم سربسته ی گل ، هیس...دهن باز نکن
باغمان سوخت کسی حرف چمن را نشنید
۱۵فروردین ۹۹یزد