چراغ تزویر


چراغ تزویر

عابر گم شده در سکوت خیابان منم جامه بر کنده و تن داده به باران منم زیر رگبار  احساس به خود می پیچم یخ بسته دفتر مشق در زمستان منم بغض دل بی امان نفسم را می گیرد با هزار حرف نگفته در سینهشاعر:محمد شمس باروق

عابر گم شده در سکوت خیابان منم
جامه بر کنده و تن داده به باران منم

زیر رگبار احساس به خود می پیچم
یخ بسته دفتر مشق در زمستان منم

بغض دل بی امان نفسم را می گیرد
با هزار حرف نگفته در سینه نالان منم

چو غریبه تنهایی شده هم صحبت من
دنیا شده قفس اسیر در زندان منم

در تقاطع قلبت پشت چراغ منتظرم
اوج ترافیک تزویر پشت فرمان منم

نگون بختم دل کندم از زمین و زمان
پا برهنه کنج دیوار دست به دامان منم





حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دارم دلبری مانند تو