می زد دوباره بر من شوق شمیم مستی


می زد دوباره بر من شوق شمیم مستی

مِی زد دوباره بر من شوق شمیم مستی کای بی خبر ز حالم بگذر از آنچه هستی باز آ به کوی خوبان خوشتر از این چه باشد کز جان و دل برقصد گردت تمام هستی مِی شد بهانه ای تا یارم به چشم آید بنشیند و بهشاعر:میثم شعبانپور کتیگری

مِی زد دوباره بر من شوق شمیم مستی
کای بی خبر ز حالم بگذر از آنچه هستی

باز آ به کوی خوبان خوشتر از این چه باشد
کز جان و دل برقصد گردت تمام هستی

مِی شد بهانه ای تا یارم به چشم آید
بنشیند و به گوشم گوید رموز هستی

آن کیمیای عمرم خوش گفت دوش با من
آنگه رسی به معشوق جان در دهی به هستی

آندم که جان من سوخت از آتش فراغت
گشتم به عالم غیر پنداشتم که هستی

جان را چه سهل باشد عزم قدم به سویت
وقتی که ناخدای این کاروان تو هستی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


یک خبر ناامیدکننده از آیفون17 پلاس!