«المواکب»
أعطنی النای وغنِّ
نی را به من بده و نغمه سر کن.
شاعر: جبران خلیل جبران
ترجمهی: حسین خسروی
نی را به من بده و نغمه سر کن که این نوا رازِ جاودانگی است.
پس از نابودی هستی، آنچه میماند نوای نی است.
شده آیا که همچون من به جای زندگی در کاخها، زندگی آزادوار در بیشهزاران را برگزینی؟
آیا تاکنون همپای آب در کنارهی رود گام زدهای و یا از صخرهها بالا رفتهای؟
آیا تاکنون در عطر علفها خود را شستهای و زیر تابش خورشید خود را خشک کردهای؟
یا سپیدهدم را همچون شراب در جامهای آسمانی نوشیدهای؟
نی را به من بده و نغمه سرکن که نغمه[ی نی] خوشترین نیایش است.
پس از آنکه زندگی تمام شود، تنها نوای نی به جا میماند.
تا کنون شده آیا همچون من در پسینگاهان میان خوشههای تاک بنشینی؟
خوشههایی که مثل آویزههای طلایی هستند.
شده آیا شبی را در دشت بگذرانی در حالی که علفها زیرانداز و آسمان رواندازت باشد؟
و آیا شده [در زمان حال زندگی کنی و] برای آینده نگران نباشی و گذشته را هم از یاد ببری؟
نی را به من بده و نغمه سرکن که نغمه آرامش دلهاست و پس از آنکه گناهان از بین رفتند، تنها نوای نی به یادگار میماند.
نی را به من بده و درد را و هم دارو را فراموش کن.
همانا که مردم بهسانِ سطرهای یک نوشته هستند، اما متنی که با آب نوشته شده.
°°°°°°°°°°°
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا سرّ الخلود
وأنین النای یبقى.. بعد أن یفنى الوجود
هل تَخَذت الغاب مثلی.. منزلاً دون القصور
فتتبّعت السواقی.. وتسلّقت الصخور
هل تحمّمت بعطر.. وتنشّفت بنور
وشربت الفجر خمراً.. فی کؤوس من أثیر
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا خیر الصلاة
وأنین النای یبقى.. بعد أن تفنى الحیاة
هل جلست العصر مثلی.. بین جفنات العنب
والعناقید تدلّت.. کثریّات الذهب
هل فرشت العشب لیلاً.. وتلحّفت الفضا
زاهداً فی ما سیأتی.. ناسیاً ما قد مضى
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا عدل القلوب
وأنین النای یبقى.. بعد أن تفنى الذنوب
أعطنی النای وغنِّ.. وانْسَ داءً ودواء
إنّما الناس سطور.. کُتبت لکن بماء
أعطنی النای وغنِّ
نی را به من بده و نغمه سر کن.
شاعر: جبران خلیل جبران
ترجمهی: حسین خسروی
نی را به من بده و نغمه سر کن که این نوا رازِ جاودانگی است.
پس از نابودی هستی، آنچه میماند نوای نی است.
شده آیا که همچون من به جای زندگی در کاخها، زندگی آزادوار در بیشهزاران را برگزینی؟
آیا تاکنون همپای آب در کنارهی رود گام زدهای و یا از صخرهها بالا رفتهای؟
آیا تاکنون در عطر علفها خود را شستهای و زیر تابش خورشید خود را خشک کردهای؟
یا سپیدهدم را همچون شراب در جامهای آسمانی نوشیدهای؟
نی را به من بده و نغمه سرکن که نغمه[ی نی] خوشترین نیایش است.
پس از آنکه زندگی تمام شود، تنها نوای نی به جا میماند.
تا کنون شده آیا همچون من در پسینگاهان میان خوشههای تاک بنشینی؟
خوشههایی که مثل آویزههای طلایی هستند.
شده آیا شبی را در دشت بگذرانی در حالی که علفها زیرانداز و آسمان رواندازت باشد؟
و آیا شده [در زمان حال زندگی کنی و] برای آینده نگران نباشی و گذشته را هم از یاد ببری؟
نی را به من بده و نغمه سرکن که نغمه آرامش دلهاست و پس از آنکه گناهان از بین رفتند، تنها نوای نی به یادگار میماند.
نی را به من بده و درد را و هم دارو را فراموش کن.
همانا که مردم بهسانِ سطرهای یک نوشته هستند، اما متنی که با آب نوشته شده.
°°°°°°°°°°°
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا سرّ الخلود
وأنین النای یبقى.. بعد أن یفنى الوجود
هل تَخَذت الغاب مثلی.. منزلاً دون القصور
فتتبّعت السواقی.. وتسلّقت الصخور
هل تحمّمت بعطر.. وتنشّفت بنور
وشربت الفجر خمراً.. فی کؤوس من أثیر
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا خیر الصلاة
وأنین النای یبقى.. بعد أن تفنى الحیاة
هل جلست العصر مثلی.. بین جفنات العنب
والعناقید تدلّت.. کثریّات الذهب
هل فرشت العشب لیلاً.. وتلحّفت الفضا
زاهداً فی ما سیأتی.. ناسیاً ما قد مضى
أعطنی النای وغنِّ.. فالغنا عدل القلوب
وأنین النای یبقى.. بعد أن تفنى الذنوب
أعطنی النای وغنِّ.. وانْسَ داءً ودواء
إنّما الناس سطور.. کُتبت لکن بماء