بودنت را دوست دارم
اما
همیشه بودنت را ...
این معمایی است که شبها کابوس خوابهای من است
آیا همیشه بودنت را تاب می آورم؟؟!!
آیا تاب می آورم وابستگی را؟؟
دل بستگی را؟؟
بارها ازخود پرسیده ام
آیا بودن با هم را همیشه می توانیم؟؟
و باز
بارها خود را دلداری داده ام
دل به دریا زن
هر چه باداباد
ولی آیادلم مرد همیشگی دریاست؟؟
این جاست که
دستت در دستم می لرزد
و نفس های تفناکت
که دستاورد عشقی ست بزرگ
لحظه ای بند می آید
در اوج عشق بازی مان
بارها می پرسم
آیا بیشتر از این هم خواهد بود؟؟
آیا باز هم اوجی خواهد بود؟؟
چشم از چشمم می دزدی
و روی می گردانی
لحظه ای بعد
باز چشم در چشم
ولی این بار
چشمه ی چشمت جاری
با من می گویی
بودنت را دوست دارم
و در اکنون خواهم زیست
و چشم بر آینده خواهم بست
ولی من باز در تردید...
دیگر دستت نمی لرزد
و چشم هایت چشمه هاشان خشک
کمی فکر می کنم
هرگز دوست نمی دارم
اشک ها و لرزه هایت را
بودنت را دوست دارم
اما...
نگاهت در نگاهم
دیگر چیزی نمی گویم
می خندی
راه گفتارم را با بوسه می بندی
اما
همیشه بودنت را ...
این معمایی است که شبها کابوس خوابهای من است
آیا همیشه بودنت را تاب می آورم؟؟!!
آیا تاب می آورم وابستگی را؟؟
دل بستگی را؟؟
بارها ازخود پرسیده ام
آیا بودن با هم را همیشه می توانیم؟؟
و باز
بارها خود را دلداری داده ام
دل به دریا زن
هر چه باداباد
ولی آیادلم مرد همیشگی دریاست؟؟
این جاست که
دستت در دستم می لرزد
و نفس های تفناکت
که دستاورد عشقی ست بزرگ
لحظه ای بند می آید
در اوج عشق بازی مان
بارها می پرسم
آیا بیشتر از این هم خواهد بود؟؟
آیا باز هم اوجی خواهد بود؟؟
چشم از چشمم می دزدی
و روی می گردانی
لحظه ای بعد
باز چشم در چشم
ولی این بار
چشمه ی چشمت جاری
با من می گویی
بودنت را دوست دارم
و در اکنون خواهم زیست
و چشم بر آینده خواهم بست
ولی من باز در تردید...
دیگر دستت نمی لرزد
و چشم هایت چشمه هاشان خشک
کمی فکر می کنم
هرگز دوست نمی دارم
اشک ها و لرزه هایت را
بودنت را دوست دارم
اما...
نگاهت در نگاهم
دیگر چیزی نمی گویم
می خندی
راه گفتارم را با بوسه می بندی