عاشقی که راهگشای عاشقان دیگر شد


عاشقی که راهگشای عاشقان دیگر شد

قزوین- شهید حجت اسدی با عشقی مثال زدنی الگوی جوانانی است که با شجاعت و شهامت در راه عشق خود جان می بازند تا راهگشای عاشقان دیگر در مسیر ارزش‌ها باشند.

خبرگزاری مهر- گروه استان‌ها، حامد حاجیلو: روزگار زیاد دوری نیست که صوت‌ها و کلیپ‌های دلنشین شهید آوینی را گوش می‌دادم که با آن لحن دلنشین و آسمانی اش می‌گفت «چه می جویی عشق اینجاست…»، اما سالیانی ست که هر چه می‌گردم و به هر کجا که می‌روم عشق را پیدا نمی‌کنم، گویی عشق پرواز کرده است، گویی برخلاف روزهای اول که همه حرف از بودنش می‌زدند دیگر بین ما نیست، گویی هر روز فاصله مان با او دور تر و دور تر می‌شود، گویی دیگر دستمان به دستان گرمش نخواهد رسید و گویی انگار در روز قیامت فقط و فقط نگاه حسرت بارمان او را خواهد دید.

آری عشق رفته بود، عشق در شب شهادت حضرت زهرا (س) پر کشیده بود، عشق به جایی رفته بود که قبله آمال خیلی‌ها بود، اما مگر آنجا را به هر کس می‌دهند، آنجا دل سوخته‌ای می‌خواهد که شکسته هم شده باشد، آنجا قلبی می‌خواهد که معادلات دنیا، بازی‌های روزگار، دعوا برای یک رأی و دو رأی و چه و چه در آن جای نداشته باشد.

«عشق انگار در همه تاریخ زندگی من حاضر بود»، عشق انگار در معراج شهدای اهواز جا مانده بود، آنجایی که برای نخستین بار در سال ۸۹ به زیارت آن رفتیم، نمی دانم عشق به شهدای گمنام که روزگاری میهمان معراج شهدا شده بودند چه گفت، نمی دانم در آنجا برای چه کسی روضه خواند که اینقدر برایشان خریدنی شد، عشق به آنها چه گفت که او را برای خادمی شأن قبول کردند، عشق در دار ساوین محل شهادت شهید زین الدین جا مانده بود، آن روزی که تک و تنها بدون حمایت این و آن و با پشتوانه شهدا جمع ۱۰، ۲۰ نفری از نوجوانان و جوانان ۱۷، ۱۸ ساله را جمع کرده بود که عشق واقعی را به آنها بیاموزد.

«او از مرگ نمی‌ترسید چون می‌دانست که آخرش شهادت است»، این را در پیچ و خم‌های جاده بانه تا سردشت، در آن کوه‌های مرتفع در میان گروهک پژاک در میان پرچم‌هایی که روزگاری تمام دلخوشی مان بود، فهمیدم.

حیف و صد حیف که تمام تلاشش را کرد تا ما بیاموزیم که در دل این یادمان‌ها و خادمی ها چه رازهایی نهفته است اما چه شد را هنوز هم که هنوز است نمی دانم.

عشق آرام و قرار ندارد، به نجف می‌رود، به جنوب می‌رود، به سوریه می‌رود اما این بار تنها، بدون دوست، بدون رفیق، بدون یار غار، بدون بچه‌های هیئت، بدون همه آن کسانی که همیشه در کنارش بوده‌اند و الان نیستند.

عشق نگاه آخر را می‌کند، حضرت زینب (س) را صدا می‌زند، حاجتش را دوباره تکرار می‌کند، عوض تمام این حسین حسین‌ها و نوکری ها تقاضای پذیرش یک شبش را می‌کند.

آری عشق پرواز می‌کند، فاصله اش دور می‌شود، صدایش آرزو می‌شود، خنده‌هایش رؤیا می‌شود و نگاهش حسرت می‌شود.

حجت، حجت دادا، آقا حجت، حاج حجت، شهید حجت آنجا چه صدایت می‌کنند، از جنت الحسین هوای معشوق هایت را داشته باش، راه‌ها را گم کرده‌ایم، مسیر را اشتباهی می‌رویم، امام حسین هایمان رنگ و بوی قدیم را ندارد و هزاران حرف نگفته‌ای که شاید با هم زدیم و شاید هم...

*خبرنگار


خبرگزاری مهر- گروه استان‌ها، حامد حاجیلو: روزگار زیاد دوری نیست که صوت‌ها و کلیپ‌های دلنشین شهید آوینی را گوش می‌دادم که با آن لحن دلنشین و آسمانی اش می‌گفت «چه می جویی عشق اینجاست…»، اما سالیانی ست که هر چه می‌گردم و به هر کجا که می‌روم عشق را پیدا نمی‌کنم، گویی عشق پرواز کرده است، گویی برخلاف روزهای اول که همه حرف از بودنش می‌زدند دیگر بین ما نیست، گویی هر روز فاصله مان با او دور تر و دور تر می‌شود، گویی دیگر دستمان به دستان گرمش نخواهد رسید و گویی انگار در روز قیامت فقط و فقط نگاه حسرت بارمان او را خواهد دید.

آری عشق رفته بود، عشق در شب شهادت حضرت زهرا (س) پر کشیده بود، عشق به جایی رفته بود که قبله آمال خیلی‌ها بود، اما مگر آنجا را به هر کس می‌دهند، آنجا دل سوخته‌ای می‌خواهد که شکسته هم شده باشد، آنجا قلبی می‌خواهد که معادلات دنیا، بازی‌های روزگار، دعوا برای یک رأی و دو رأی و چه و چه در آن جای نداشته باشد.

«عشق انگار در همه تاریخ زندگی من حاضر بود»، عشق انگار در معراج شهدای اهواز جا مانده بود، آنجایی که برای نخستین بار در سال ۸۹ به زیارت آن رفتیم، نمی دانم عشق به شهدای گمنام که روزگاری میهمان معراج شهدا شده بودند چه گفت، نمی دانم در آنجا برای چه کسی روضه خواند که اینقدر برایشان خریدنی شد، عشق به آنها چه گفت که او را برای خادمی شأن قبول کردند، عشق در دار ساوین محل شهادت شهید زین الدین جا مانده بود، آن روزی که تک و تنها بدون حمایت این و آن و با پشتوانه شهدا جمع ۱۰، ۲۰ نفری از نوجوانان و جوانان ۱۷، ۱۸ ساله را جمع کرده بود که عشق واقعی را به آنها بیاموزد.

«او از مرگ نمی‌ترسید چون می‌دانست که آخرش شهادت است»، این را در پیچ و خم‌های جاده بانه تا سردشت، در آن کوه‌های مرتفع در میان گروهک پژاک در میان پرچم‌هایی که روزگاری تمام دلخوشی مان بود، فهمیدم.

حیف و صد حیف که تمام تلاشش را کرد تا ما بیاموزیم که در دل این یادمان‌ها و خادمی ها چه رازهایی نهفته است اما چه شد را هنوز هم که هنوز است نمی دانم.

عشق آرام و قرار ندارد، به نجف می‌رود، به جنوب می‌رود، به سوریه می‌رود اما این بار تنها، بدون دوست، بدون رفیق، بدون یار غار، بدون بچه‌های هیئت، بدون همه آن کسانی که همیشه در کنارش بوده‌اند و الان نیستند.

عشق نگاه آخر را می‌کند، حضرت زینب (س) را صدا می‌زند، حاجتش را دوباره تکرار می‌کند، عوض تمام این حسین حسین‌ها و نوکری ها تقاضای پذیرش یک شبش را می‌کند.

آری عشق پرواز می‌کند، فاصله اش دور می‌شود، صدایش آرزو می‌شود، خنده‌هایش رؤیا می‌شود و نگاهش حسرت می‌شود.

حجت، حجت دادا، آقا حجت، حاج حجت، شهید حجت آنجا چه صدایت می‌کنند، از جنت الحسین هوای معشوق هایت را داشته باش، راه‌ها را گم کرده‌ایم، مسیر را اشتباهی می‌رویم، امام حسین هایمان رنگ و بوی قدیم را ندارد و هزاران حرف نگفته‌ای که شاید با هم زدیم و شاید هم...

*خبرنگار

کد خبر 4857779

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه قزوین

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان