اشک و آتش


اشک و آتش

تا اشک ره گونه ی من را پیمود من بر لب رودم و به چشمانم رود گفتم که بگریم و به دریا برسم این اشک برای رود بودن کم بود آتش به دلم فتاد و خاکستر شد اما خبری در دلم از دود نبود هر چند که در آتش توشاعر:محمدرضا ملکی

تا اشک ره گونه ی من را پیمود
من بر لب رودم و به چشمانم رود

گفتم که بگریم و به دریا برسم
این اشک برای رود بودن کم بود

آتش به دلم فتاد و خاکستر شد
اما خبری در دلم از دود نبود

هر چند که در آتش تو می سوزم
اما به همین آتش جانسوز ، درود


محمدرضا ملکی - باتیس

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا