بسوزد دل که درموج وخروش است بسوزد دل که جامی پرزخون است
بسوزد دل که دایم در تب و تاب زاشک ومویه دایم دیده کوراست
بسوزد دل که در دنیای فانی نداردهمدمی گویا خموش است
بسوزد دل ز نامردی دوران محبت کرده عالم در عدو است
بسوزد دل که ازیاران جفادید همیشه آشنا اما غریب است
بسوزددل زنیرنگ حسودان که ازجور وستم هی درکمین است
بسوزد دل زدست نارفیقی که خنجربسته و دنیا همین است