یک لحظه دیدم او را
غافل زحال من بود
افشان نمودکه گیسو
رفت از دوعین من سو
افتاده در زمین ام
چون بوته های خشکِ غلتانِ در کویرام
با یک نظر ز ابرو
بوته تنور آتش ،دود از تن ام برخاست
شاید همین میخواست
او می دوید و می گفت:
هورا که من چنین ام،من آتش زمینم
بالا گرفت آن دود
او میدوید اما
بست اش دوباره گیسو
همزد دو چشم وابرو
خاکستری بدید او
دوری زداش چو آهو،چوب اشاره آورد
خاکسترم بهم زد،نبض درون آن دید،صوتش صدای مجنون
بنشسته برسر خاک
نادم شداش ز سوخت ام
با آن لبان سرخ وعطردهان خوش بو،آهی دمید برآن خاک
دامان او گرفت اش
خندان که شد به آ تش
عکسی ز او گرفتم
غش کرده بودم آنجا
رفت و مرا گذاشت جا
غافل زحال من بود
افشان نمودکه گیسو
رفت از دوعین من سو
افتاده در زمین ام
چون بوته های خشکِ غلتانِ در کویرام
با یک نظر ز ابرو
بوته تنور آتش ،دود از تن ام برخاست
شاید همین میخواست
او می دوید و می گفت:
هورا که من چنین ام،من آتش زمینم
بالا گرفت آن دود
او میدوید اما
بست اش دوباره گیسو
همزد دو چشم وابرو
خاکستری بدید او
دوری زداش چو آهو،چوب اشاره آورد
خاکسترم بهم زد،نبض درون آن دید،صوتش صدای مجنون
بنشسته برسر خاک
نادم شداش ز سوخت ام
با آن لبان سرخ وعطردهان خوش بو،آهی دمید برآن خاک
دامان او گرفت اش
خندان که شد به آ تش
عکسی ز او گرفتم
غش کرده بودم آنجا
رفت و مرا گذاشت جا