چرخ روزگار


 چرخ روزگار

آخر شبی زکفت خواب دیده می رباید این دلم. تو می مانی و خاطره و آرزوهای محال و حال مشکلم زکرده پشیمان میشوی میخوری صد ها بار افسوسش که چرا نگار را آزرده ای ،حتی یک بار نکردیشاعر:مریم نوبخت


آخر شبی زکفت خواب دیده می رباید این دلم.

تو می مانی و خاطره و آرزوهای محال و حال مشکلم

زکرده پشیمان میشوی میخوری صد ها بار افسوسش

که چرا نگار را آزرده ای ،حتی یک بار نکردی خشنودش.

هر دم نفست بند شودجان تو گره گشته به دیدار نگار.

زآن دلداده دیرین خبری نیست ،رخت بربسته زین دیار

کوچه و خیابان را به شبگردی، مادام با چشمان بارانی

میشوی اسیر دلت ، که ندادی به معشوق و نه درمانی .



امشبی را که سخت گذشت در یاد من و قاب دلم می ماند

در پس دیوار قلبم ،جسم و روحت به یادگار ،زجان میماند.

حال و روزت گریستن دارد وای از آن روز که بیدار شوی

همچو من محتاج نگه یار شوی دلت عاشق و بیمارشوی.

حال خنده بر لب میزنی و مقتدر ،پرشدی ، مستی ز چرخ روزگار

فردا روزی می شود چشم تو زار، میخوری چوب اعمال ز کردگار

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


معما / زیر 10 ثانیه نسبت فامیلی ما رو حدس بزنید !!