در تاریکیِ شعر
حساب عشق از بدن جداست
دلتنگی، بی معناست
در و دیوار وپنجره وجود ندارد
بوسه و آغوش / مزخرف است
ما در تاریکیِ شعر
باران را از جنون عاشقانه ها
و عبور را از طغیانِ رودخانه ها می زداییم
ما در تاریکیِ شعر
طوفان را از دریایِ چشمها
و قطره هایِ دلتنگی را از گونه ها پاک می کنیم
ما در این تنهاییِ تاریک
سه فصلِ غمگین داریم
دوست میداریم چون دور میشویم
می پرستیم چون نمی بینیم
و از رِجعَتِ خود همیشه بیزاریم...!
حساب عشق از بدن جداست
دلتنگی، بی معناست
در و دیوار وپنجره وجود ندارد
بوسه و آغوش / مزخرف است
ما در تاریکیِ شعر
باران را از جنون عاشقانه ها
و عبور را از طغیانِ رودخانه ها می زداییم
ما در تاریکیِ شعر
طوفان را از دریایِ چشمها
و قطره هایِ دلتنگی را از گونه ها پاک می کنیم
ما در این تنهاییِ تاریک
سه فصلِ غمگین داریم
دوست میداریم چون دور میشویم
می پرستیم چون نمی بینیم
و از رِجعَتِ خود همیشه بیزاریم...!