صحرای نگاه


صحرای نگاه

وقتی آفتاب از تن زرد زمین طلوع کرد من در تن کبود خویش غروب و بغضم را سد راه هجوم اشکها کردم سکوت وصیت نامه ی منی بود که در صحرای نگاهها حبس بودم دیگر من عطر شب بوهایی هستم که هم آغوششاعر:مژگان فتوحی

وقتی آفتاب
از تن زرد زمین
طلوع کرد
من
در تن کبود خویش غروب
و بغضم را
سد راه هجوم اشکها کردم
سکوت وصیت نامه ی منی بود که
در صحرای نگاهها
حبس بودم
دیگر من
عطر شب بوهایی هستم که
هم آغوش نسیم
رقص کنان
در چشمان خلق
بینایی میریزم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا