از ازل چون چشمِ دل را طاقتِ دیدن نبود
آسمانِ چشمِ ما جز حالِ باریدن نبود
ماه پشت ابرِ دنیا تا ابد پنهان نشد
لیک تنها بام ما را تابِ تابیدن نبود
برگِ پاییزی چه رقصان بر زمینش نقش زد
فصلِ نوروزِ دلِ ما فصلِ رقصیدن نبود
رازدارِ دردهای قلبِ ما لبخند بود
ورنه این دنیا سرایی بهرِ خندیدن نبود
نالهی دنیا چنان پنهان بشد در قلبِ ما
که درونِ خلوتِ ما نای نالیدن نبود
بخت چرخید و غمِ مردم به شادی ختم شد
چرخِ اقبالِ دلم را تابِ چرخیدن نبود
اشتیاقِ قلبِ ما چون غنچهای پژمرد و رفت
نوگلِ تازه شکفته لایق چیدن نبود
خوابِ دنیا در جوانی عمر را از دل ربود
آه ای دنیا جوانی وقت خوابیدن نبود
بی سوالی پاسخِ دنیا به ما جز غم نبود
شهبدا دنیا سوالی بود و پرسیدن نبود
آسمانِ چشمِ ما جز حالِ باریدن نبود
ماه پشت ابرِ دنیا تا ابد پنهان نشد
لیک تنها بام ما را تابِ تابیدن نبود
برگِ پاییزی چه رقصان بر زمینش نقش زد
فصلِ نوروزِ دلِ ما فصلِ رقصیدن نبود
رازدارِ دردهای قلبِ ما لبخند بود
ورنه این دنیا سرایی بهرِ خندیدن نبود
نالهی دنیا چنان پنهان بشد در قلبِ ما
که درونِ خلوتِ ما نای نالیدن نبود
بخت چرخید و غمِ مردم به شادی ختم شد
چرخِ اقبالِ دلم را تابِ چرخیدن نبود
اشتیاقِ قلبِ ما چون غنچهای پژمرد و رفت
نوگلِ تازه شکفته لایق چیدن نبود
خوابِ دنیا در جوانی عمر را از دل ربود
آه ای دنیا جوانی وقت خوابیدن نبود
بی سوالی پاسخِ دنیا به ما جز غم نبود
شهبدا دنیا سوالی بود و پرسیدن نبود