خاطری در این سرما و بوران گرم نیست
جز ناز نفس های خودت
سینه ی آتشگاه خودت
شاید منم آدم برفی تو
خواهم که بگیری
مرا در آغوش
گرم کنی چون خودت
مست و ناز و گرم و مدهوش
آتشگاهی در نگاه دیگران خاموش
تو همه آتشی
این یخبندان با تو دشمن ست
و من آدم برفی ای
که شاهد و شاید رفیق تو ست
تو چه تنهایی!!!
گاه آتش
گاه در زیربرف مدفون
اما همیشه روشن
خوش بحال تو
که مجنونی هر چند دلخون
و شاید من لیلی یخ زده ات
آدم برفی ای
در این بوران خاموش...
نه زمستان نیست
ما با فراموش کردن تو
یخ زده ایم
و به سرمای کشنده
بوران خاموشی پیوسته ایم
جز ناز نفس های خودت
سینه ی آتشگاه خودت
شاید منم آدم برفی تو
خواهم که بگیری
مرا در آغوش
گرم کنی چون خودت
مست و ناز و گرم و مدهوش
آتشگاهی در نگاه دیگران خاموش
تو همه آتشی
این یخبندان با تو دشمن ست
و من آدم برفی ای
که شاهد و شاید رفیق تو ست
تو چه تنهایی!!!
گاه آتش
گاه در زیربرف مدفون
اما همیشه روشن
خوش بحال تو
که مجنونی هر چند دلخون
و شاید من لیلی یخ زده ات
آدم برفی ای
در این بوران خاموش...
نه زمستان نیست
ما با فراموش کردن تو
یخ زده ایم
و به سرمای کشنده
بوران خاموشی پیوسته ایم