شور و شوق این چمن وابسته ی انگور نیست
مستی و احساس ما بی ماه رویت جور نیست
تا که زلفت می نوازد تار شب های خیال
فرصت ابراز فضل و ناله ی سنتور نیست
در نگاهت نازنین، باران و طوفانی به پاست
می کند ویران به نرمی، حاجتی بر زور نیست
می شود شیرین به وصلت کام احساس و دلم
تا کی این حلوای تر برحلق جان مقدور نیست؟
ما به پا افتادگان را ، با پیامی کن بلند
بهتر از این شهنوازی، نغمه ای پر شور نیست
تا معمای وصالش می کشد دم ، «راحما»
خوردن آش جدایی آن قدر هم شور نیست