روزگار کودکی


روزگار کودکی

گاه میخواهد دلم، کنج سکوت و خلوتی یک بغل آرامش و مشتی خیال راحتی دوست دارم پل زنم، آنسوی دیوار زمان کوچه ها را طی کنم، با نبض تند و پاپتی خانه رویای من، در کودکی هایم بناست آرزو دارم روم، حتیشاعر:فرزانه شعبانی

گاه میخواهد دلم، کنج سکوت و خلوتی
یک بغل آرامش و مشتی خیال راحتی
دوست دارم پل زنم، آنسوی دیوار زمان
کوچه ها را طی کنم، با نبض تند و پاپتی
خانه رویای من، در کودکی هایم بناست
آرزو دارم روم، حتی برای ساعتی
آسمان زیباتر است، با شیشه های رنگی اش
روی دیوارش پر است، از پیچکهای صورتی
در حیاط سنگی اش ، یک تخت و پشتی با چنار
در کنار حوض آن، گلهای سرخ و زینتی
عاشق آن لحظه ام، وقتی که فرش هر اتاق
تاروپودش میشود، با نور ایوان خط خطی
در خیالم پخته است، مادر برایم اشکنه
سادگی در سفره اش، دارد صفا و برکتی
خوش بحالم میشود، هرشب یکی مهمان ماست
خاله و زندایی و همسایه و همصحبتی
تازگی من مانده ام ، تهران و این پس کوچه ها
می فشارد سینه ام را، روزگار لعنتی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا انسان های مدرن جایگزین نئاندرتال‌ها شدند؟