صیّاد که اینگونه گرفته نفسم را
ای کاش به سوی تو گذارد قفسم را
گیرم که به آتش بکشاند پر و بالم
در بند،چسان می کند آخر هوسم را
با آنکه مرا دور ز گلزار نمودند
گل می زنم از خون دل خود قفسم را
دردا که اثر در دل تو هیچ نمی کرد
این آه که انداخته از پا عسسم را
عمریست که جا مانده ام از قافلهٔ عشق
یا رب برسان دلبر فریاد رسم را
تا گوش فلک کر شود از ناله و آهم
بگذار که از حد گذرانم جرسم را
سید علی کهنگی دی 1398