سپرده ام
آرزوهای کالم را
برای نوبرانه شدن
درفصل شقایق ها
بدست جنگل شرجیِ انبوه گیسویت
_تاشقایق هست زندگی باید_
جمع کرده ام
هق هق گریه هایم را
برای سرگذاشتن بر ستبر شانه هایت
زهر نگاهت
درمن اثری ست جاودانه
جذر و مد اشکهایم
پشت سد پلک هایم
حاصل قدکشیدن بغض های
انبوه وآتشینی ست
که دست شستن ازپنجره ی حنجرهِ زخمی ام رانتوانند
چه سردو سوزان گذشت
یلدای نبودنت
تب درحسرت نبودگرمی آغوشت
وباز حسرت پروانه شدن
ولرز در آغوش تنهاییم
درنبود هرم نفس هایت
سالهاست
چهار فصل زندگی ام را
خط فاصله گذاشته ام
تا شراب انداختن انگور شعرم
رفته بودی
چون غزالی تیر خورده ام
از غزل چشمان تو
ای عاشق
ای بی رحم ترین شوخی زندگی
دست از سرم بردار
گرچه می دانی
همه وهمه چیز
زیر سر خودم بود.
آرزوهای کالم را
برای نوبرانه شدن
درفصل شقایق ها
بدست جنگل شرجیِ انبوه گیسویت
_تاشقایق هست زندگی باید_
جمع کرده ام
هق هق گریه هایم را
برای سرگذاشتن بر ستبر شانه هایت
زهر نگاهت
درمن اثری ست جاودانه
جذر و مد اشکهایم
پشت سد پلک هایم
حاصل قدکشیدن بغض های
انبوه وآتشینی ست
که دست شستن ازپنجره ی حنجرهِ زخمی ام رانتوانند
چه سردو سوزان گذشت
یلدای نبودنت
تب درحسرت نبودگرمی آغوشت
وباز حسرت پروانه شدن
ولرز در آغوش تنهاییم
درنبود هرم نفس هایت
سالهاست
چهار فصل زندگی ام را
خط فاصله گذاشته ام
تا شراب انداختن انگور شعرم
رفته بودی
چون غزالی تیر خورده ام
از غزل چشمان تو
ای عاشق
ای بی رحم ترین شوخی زندگی
دست از سرم بردار
گرچه می دانی
همه وهمه چیز
زیر سر خودم بود.