تا شراب انداختن انگور شعرم رفته بودی


تا شراب انداختن انگور شعرم رفته بودی

سپرده ام آرزوهای کالم را برای نوبرانه شدن درفصل شقایق ها بدست جنگل شرجیِ انبوه گیسویت _تاشقایق هست زندگی باید_ جمع کرده ام هق هق گریه هایم را برای سرگذاشتن بر ستبر شانه هایت زهر نگاهت شاعر:رضافرازمند

سپرده ام
آرزوهای کالم را
برای نوبرانه شدن
درفصل شقایق ها
بدست جنگل شرجیِ انبوه گیسویت
_تاشقایق هست زندگی باید_
جمع کرده ام
هق هق گریه هایم را
برای سرگذاشتن بر ستبر شانه هایت

زهر نگاهت
درمن اثری ست جاودانه

جذر و مد اشکهایم
پشت سد پلک هایم
حاصل قدکشیدن بغض های
انبوه وآتشینی ست
که دست شستن ازپنجره ی حنجرهِ زخمی ام رانتوانند

چه سردو سوزان گذشت
یلدای نبودنت
تب درحسرت نبودگرمی آغوشت
وباز حسرت پروانه شدن
ولرز در آغوش تنهاییم

درنبود هرم نفس هایت
سالهاست
چهار فصل زندگی ام را
خط فاصله گذاشته ام

تا شراب انداختن انگور شعرم
رفته بودی

چون غزالی تیر خورده ام
از غزل چشمان تو

ای عاشق
ای بی رحم ترین شوخی زندگی
دست از سرم بردار
گرچه می دانی
همه وهمه چیز
زیر سر خودم بود.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا