جملهای که شهید عبادی را به طریق القدس رساند/رفتن مظلومانه شهید با بازادگان
گروه فرهنگی ــ عملیات طریق القدس سرشار از فداکاری های رزمندگان جوانی است که از رفتن روی مین هم ترس و واهمهای نداشتند.
به گزارش ایکنا از خوزستان، عملیات طریقالقدس یا همان عملیات آزادسازی بستان در آذرماه سال 1360 صورت گرفت که منجر به آزادسازی شهر بستان و ۷۰ روستای همجوار آن شد.
متن زیر خاطره دکتر فریدون حسینیزاده، جانباز هشت سال دفاع مقدس درباره این عملیات است که در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار گرفته است.
«آذر گذشت و باز فراموش کردیم در چنین ماهی روزگاری شیر بچههای این سرزمین برای آزادسازی خاک و سرزمین کشور عزیزمان چه نبردی در عملیات طریقالقدس کردند تا توانستند زمینی با وسعتی بزرگ و مثال زدنی را از دست نیروهای بعثی پس بگیرند...
یادم هست هرچه تلاش کردم که به عملیات ثامنالائمه برسم نشد و بعد از این عملیات متوجه شدم که بسیج در حال جمع کردن نیروها برای عملیاتی دیگر است. آن زمان هم که اهواز فقط گردان بلالی را داشت و من و چندتا از بچههای مسجد جوادالائمه هر طور بود توانستیم به این گردان بپیوندیم و هیچگاه فراموش نمیکنم که شهید عبادی بهدلیل سن کم و ضعیف بودنش هرچه تلاش کرد که اعزام شود قبول نمیکردند اما به هر طریق خودش را تا محلی که گردان در آن آموزش میدید و حدود ۲۵ کیلومتر از شهر دور بود و به پورکان دیلم معروف بود، رساند و هر چه تلاش میکرد او را راه نمیدادند و جملهای گفت که آن زمان همه ما را و فرمانده عزیز و دلاور گردان بلالی حاج حسین کلاهکج را تحت تاثیر قرارداد او گفت که «شنیدم برای باز کردن معبر در میدان مین از برخی حیوانات استفاده میکنید من حاضرم بهجای یکی از آنها بیایم و خودم را روی مینها بیندازم تا راهی برای بچهها باز شود و به دشمن بزنند» به هر ترتیبی او هم به جمع ما پیوست.
من چون از بیسیم سر در میآوردم، بیسیم چی شهید چراغعلی فرمانده یکی از گروهانها شدم و غلامعلی بابازادگان هم کمکم بود. به هر ترتیب، آموزشهای لازم را دیدیم و به سوسنگرد اعزام شدیم و پس آمادگی لازم که با حضور حاج صادق آهنگران به اوج خود رسید آماده عملیات شدیم.
در گروهان ما که خط شکن بودیم بچههای مسجد شهید بهمئی و شهید عبادی و شهید ابراهیم فرجوانی و پیشکسوت عزیز محمدرضا خرمپور و بچههای مسجد حجازی هم بودند...
به هر حال شب عملیات فرارسید بچهها عاشقانه با هم وداع میکردند و هیچوقت فراموش نمیکنم آن شب همه این شعر را میخواندند ”امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود“ و... عملیات شروع شد، بچهها به خط زدند در این عملیات دستهها هم بیسیم داشتند.
وقتی ناصر چراغعلی بعد از دستور فرماندهی دستور حمله را داد، بچهها به خط زدند و تا حدودی پیشروی کردند که ناگهان دستور عقب نشینی آمد. وقتی برمیگشتم در کانال دیدیم بابازادگان مجروح شده و روی زمین افتاده ابتدا سرش را روی پایم گذاشتم ولی دیدم که حال خوبی ندارد با هر مشقتی بود با کمک چند نفر دیگر او را به پشت منتقل کردیم و بعد او را به سوسنگرد فرستادند.
در سوسنگرد چون خون زیادی از او رفته بود فکر کردند شهید شده و او را در سردخانه گذاشتند وقتی صبح برای انتقال شهید درب سردخانه را باز کردند متوجه میشوند پلاستیک جلوی بینی او بخار کرده و سریع او را به بخش و سپس به اهواز و از آنجا به تهران اعزام میکنند ولی پس مدتی در بیمارستان به دوستان شهیدش میپیوندد.
اما چرا این خاطره را نوشتم؟ فقط بخاطر اینکه به آنهایی که پا روی خون شهدا میگذارند و توهین به ارزشهای دینی و اسلامی ما میکنند بگویم بدانید که آرامشتان را مدیون چه کسانی هستید و اگر به خودتان نیایید روزگاری باید پاسخگوی شهدا باشید.»
گفتنی است، عکس کارشده در متن خبر از آلبوم شخصی دکتر فریدون حسینیزاده، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس دریافت شده و نام عکاس آن در دسترس نیست.
انتهای پیام