پایمال عشق


پایمال عشق

کاش می شد باتو یکدم درنشست این حصار تنگ سنگی را شکست گفت از سوز و گداز عاشقی از بلای جانگداز عاشقی ای دریغ از عشق کو بی حال شد پیش چشمانتشاعر:رقیه زبردستی

کاش می شد باتو یکدم درنشست
این حصار تنگ سنگی را شکست

گفت از سوز و گداز عاشقی

از بلای جانگداز عاشقی

ای دریغ از عشق کو بی حال شد

پیش چشمانت چنین بی قال شد

ای دریغ از من که مفتونت شدم

رفتم از دست و چو مجنونت شدم

سوختم از آتش عشقت دریغ

بر نهادی بر رگ هستیم تیغ

ای دریغ از تو که بشکستیم عهد

بردی از کام حیات من تو شهد

بر دلم آتش زدی بی واهمه

بر تماشایم نشستی با همه

سوختم من پیش چشمانت دریغ

بر نیاوردی نوایی ای رفیق

نیست این در باور من تا ابد

آن که قلبم را به تیر غیب زد

روزگاری پای بر قلبم نهاد

پایمال عشق چون من کس مباد ....

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انشا در مورد روستا | 4 انشا زیبا درباره روستا برای پایه های مختلف تحصیلی