قلبم
قفسه ی کتاب هایی ست
که تو برایم خواندی...
◻
اوایل
تنها چیزی که برایم بودی
یک صدای قرمز بود!
کم کم برایت
سَری تصور کردم!
بعد از کتاب ِ چهارم
از روی نقشه ی بدنم
بدنی برایت ساختم!!
برهنه بودی!
◻
سه سال و نیمه که بودم
فهمیدم مادرم مرا می بیند!
فهمیدم دیگران مرا می بینند!!
و در آخر
فهمیدم من هرگز نمی بینم!!!
◻
جلد پنجم ِ 'بر جاده های آبی ِ سرخ'...
با هر جمله که می خواندی
برایت لباسی تصور می کردم
یک دامن ِ کوتاه ِ سرخ
جوراب های مچی ِ قرمز
یک تاپ کوچک ِ صورتی!
◻
چرا هیچگاه نگفتی؟
چراااا؟!!
من هرگز نفهمیدم که تو هم
کتاب ها را
از قفسه ی قلبت
برای من می خوانی!!!
◻
می دانم بسیار دوری
اما
هرگاه توانستی
برایم بنویس که
تو مرا داخل ذهن ات
چطور تصور کرده ای؟!
قفسه ی کتاب هایی ست
که تو برایم خواندی...
◻
اوایل
تنها چیزی که برایم بودی
یک صدای قرمز بود!
کم کم برایت
سَری تصور کردم!
بعد از کتاب ِ چهارم
از روی نقشه ی بدنم
بدنی برایت ساختم!!
برهنه بودی!
◻
سه سال و نیمه که بودم
فهمیدم مادرم مرا می بیند!
فهمیدم دیگران مرا می بینند!!
و در آخر
فهمیدم من هرگز نمی بینم!!!
◻
جلد پنجم ِ 'بر جاده های آبی ِ سرخ'...
با هر جمله که می خواندی
برایت لباسی تصور می کردم
یک دامن ِ کوتاه ِ سرخ
جوراب های مچی ِ قرمز
یک تاپ کوچک ِ صورتی!
◻
چرا هیچگاه نگفتی؟
چراااا؟!!
من هرگز نفهمیدم که تو هم
کتاب ها را
از قفسه ی قلبت
برای من می خوانی!!!
◻
می دانم بسیار دوری
اما
هرگاه توانستی
برایم بنویس که
تو مرا داخل ذهن ات
چطور تصور کرده ای؟!