پدر


پدر

پدر... رعشه می افتاد...هی...بر استکان دست هات مادرم می مرد...هر بار از تکان دست هات مانده بود از اوج قدرت...پوستی بر استخوان ای...بمیرم من...برای استخوان دست هات...! با زبان زخم و...تکرار ترک ها...شبشاعر:علی احدی

پدر...

رعشه می افتاد...هی...بر استکان دست هات
مادرم می مرد...هر بار از تکان دست هات

مانده بود از اوج قدرت...پوستی بر استخوان
ای...بمیرم من...برای استخوان دست هات...!

با زبان زخم و...تکرار ترک ها...شب به شب...
باز می شد بر مصیبت ها...دهان دست هات

می وزید از آستین ات...عطر گندم زار ها...
می رسید از سفره ها مان بوی نان دست هات

دست ساییدی سرم...سرمستی ام سرشار شد
دم به دم...جوشیدم از آتش فشان دست هات

فارغ از اغراق...آری با همان یک لقمه نان...
دست دنیا...بسته جانم را به جان دست هات

ای ستون خانه ها محکم به استحکام تو...!
وای اگر از هم بپاشد سازمان دست هات...!


@aliahadi121

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نتایج آزمون استخدامی معلمان چه زمانی اعلام می‌شود؟