عدم تعادل


عدم تعادل

دلم دیگر ندارد آتش عشقی که فریاد آورد های های دگر در سینه ام رویا نکردم دگر خوابی ندیدم دگر غصه را سودا نکردم دلم دیگر نخواهد دیدن چشمت شبی را به امید دیدنت فردا نکردم به صبح گشته دریای جنونشاعر:محمد محسن محمودی

دلم دیگر ندارد آتش عشقی
که فریاد آورد های های
دگر در سینه ام رویا نکردم
دگر خوابی ندیدم
دگر غصه را سودا نکردم
دلم دیگر نخواهد دیدن چشمت
شبی را به امید دیدنت فردا نکردم
به صبح گشته دریای جنون این تن
تا همانجا در خواب آغوشت را پیدا نکردم
من کجا و این همه رویا کجا
در کنارت آرزوی یک نگاهت را نکردم
در دلم ماندی و بودی و خواهی بود ای مه
این جنون را من از سرم بیرون نکردم
چندیست نشستم در این غم
تو را ای بی محبت من چرا هاشا نکردم
ندا امد نگاهی کن به چشمانش
نگاه کردم
جنون آمد ولی
من بر آن وفاداری نکردم
قاصدک بی وفایی در عشق آری چرا؟
سوختم در آتش مهرش
من جهنم را فقط یلدا نکردم


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا