چه کسی کتاب مرا خواند ؟


چه کسی کتاب مرا خواند ؟

روزی که نخستین کتابم منتشر شد دوستان زیادی آمدند و گفتند یک نسخه از این تحفه حقیر را به ما هم بدهید. وقتی به آشنایان... ادامه مطلب... نوشته چه کسی کتاب مرا خواند ؟ اولین بار در پایگاه خبری شیرین طنز. پدیدار شد.

روزی که نخستین کتابم منتشر شد دوستان زیادی آمدند و گفتند یک نسخه از این تحفه حقیر را به ما هم بدهید.

وقتی به آشنایان و ناآشنایان دادم پس از چند وقت رفتم و درباره کتابم پرسیدم تا نظرشان را بدانم و نقدی هم از کتابم به واسطه نظراتشان شنیده باشم.

نفر اول گفت: خدایی من برای خواندن نخریده ام فقط خواستم اول راهی ناامیدت نکرده باشم.

دومی گفت: می دانی دوست عزیز کتاب مثل یک مرده است وقتی چاپ شد ارزشش را از دست می دهد. من هم گفتم متشکرم دوست عزیز ولی باز هم خواستم نظرتان را بدانم گفت: توی این گرانی کی کتاب می خواند؟ فکر کردی شب ها که سر بر بالین می گذارم یک چراغ مطالعه روی رومیزی است و تا حلق زیر لحافم و مانند اشراف از روی آروغ کتاب می خوانم؟ نه دوست عزیز روی میز کنار تخت من یک دندان مصنوعی است و قبض های سر ماه بعد از شام هم بچه ها از سر و کولم بالا می‌روند می ترسم کتاب نازنین تان پاره پوره شود.

از سومی پرسیدم کتاب را خوانده اید؟ گفت نه خانم من در جریان سیل خانه و خودم را آب برد کتاب شما را هم آب برد. گفتم بیشتر شما را خواب برده تا آّب چون اگر زودتر خوانده بودید به سیل نمی رسید!

سراغ چهارمی رفتم و گفتم ببخشید توی این گرانی مزاحم اوقات فراغتتان شدم آیا کتابی که هدیه داده بودم را مطالعه فرمودید؟ گفت: یعنی چون هدیه داده اید سرم منت می گذارید که بخوانم؟ هدیه را کی داده کی گرفته است؟ اصلا درست نیست آدم وقتی هدیه می دهد بیاید و بگوید چکارش کرده اید خواندی یا انداختی زباله دانی البته بلانسبت کتاب شما. شما لطف کردید و هدیه دادید من هم جای خالی کتابخانه ام را پر کردم. چه بهتر از اینکه کتابتان در یک کتابخانه ای باشد؟ گفتم بله بسی خاک خوردم در این بیست و هفت سال و از خدمت شما مرخص می شوم.

سراغ نفر پنجم که پدر باشد رفتم یعنی من نرفتم مادرم را فرستادم. پدرم ابتدا با سواد چهار کلاسه اش عینک زد و سپس گفت: اینها دردی هم دوا می کنند؟ مادرم گفت: اگر درد بی پولی شما است که خیر. پدر گفت: حالا نمی شد با زبان دیگر مثلا انگلیسی بنویسد و پولدار بشود؟ از پشت مادر درآمده گفتم: نه نمی شود چون من نثر روستایی خودم را با زبان فارسی دوست دارم شما که فارسی اش را هم درست نمی توانی بخوانی.

پدر گفت: اصلاً می دانی چیست؟ هر وقت با زبان انگلیسی نوشتی و جهانی شدی من کتابت را به رسمیت می شناسم. گفتم مگر هر کس به زبان آنها نوشته جهانی شده است کتاب را از چنگشان در آوردم و بیرون رفتم. وقتی سراغ کتابم رفتم گفتم یک روز من سراغ تو را از آدم ها گرفتم روزی هم آنها سراغ مرا از تو می گیرند. حالا فکر می کنید صاحبش رفته خود را حلق آویز کند خیر پس از آن هم کتاب نوشتم ولی هرگز نه به آنها هدیه دادم و نه فروختم.

نائله یوسفی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سرگرمی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر کامل ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده + عکس نوشته