ابرهایِ بارور در آسمان ایستاده بود
عاشقانه زیرِ آن جفتی جوان ایستاده بود
فصلِ نیسان بود و نم نم خیس در باران شدن
لحظه ها گل می شکفتند و زمان ایستاده بود
آن دو دلبر چون دو کفتر مهربان در پیشِ هم
آن طرف تر در افق رنگین کمان ایستاده بود
روحِ آن دو بال می زد در هوایِ کوهسار
جسم شان آرام اما در میان ایستاده بود
گونه ی سنگ و علف را لیس می زد قطره ها
آن دو اما همچنان با هیجان ایستاده بود
سرزمینِ آن دو زیبا بود، اما که اسیر __
خارج از جغرافیایِ این جهان ایستاده بود
با سرود و رقص و خون در بیشه و کهسارها
عاشقانش هر زمان تا پایِ جان ایستاده بود
مثلِ یک پرچمِ ملّی نوکِ کوهی بی نشان
آن دو رابین هود با تیر و کمان ایستاده بود...
آرش آزرم
۱۹/ ۹/ ۱۳۹۸
عاشقانه زیرِ آن جفتی جوان ایستاده بود
فصلِ نیسان بود و نم نم خیس در باران شدن
لحظه ها گل می شکفتند و زمان ایستاده بود
آن دو دلبر چون دو کفتر مهربان در پیشِ هم
آن طرف تر در افق رنگین کمان ایستاده بود
روحِ آن دو بال می زد در هوایِ کوهسار
جسم شان آرام اما در میان ایستاده بود
گونه ی سنگ و علف را لیس می زد قطره ها
آن دو اما همچنان با هیجان ایستاده بود
سرزمینِ آن دو زیبا بود، اما که اسیر __
خارج از جغرافیایِ این جهان ایستاده بود
با سرود و رقص و خون در بیشه و کهسارها
عاشقانش هر زمان تا پایِ جان ایستاده بود
مثلِ یک پرچمِ ملّی نوکِ کوهی بی نشان
آن دو رابین هود با تیر و کمان ایستاده بود...
آرش آزرم
۱۹/ ۹/ ۱۳۹۸