در خاک سردی خفته ام من
با اشک و زخم و آه سردی
فردا ز خاکم کوزه سازد
شاید دو دست گرم مردی
شاید شوم گلدانی ازعشق
در سایه ی ایوان لذت
یا جنگل از خاکم بروید
سرشار از عطر و طراوت
شاید سبوی باده گردم
در حلقه رندان هستی
پیدا کنم خود را بجوشم
در لحظه های شور و مستی
شاید ز خاکم گل بروید
تا کودکی آن را بچیند
با دیده های نازنینش
رنگ وفایم را ببیند
دیگر چه باکی دارم از مرگ
دیگر چه باکی دارم از مرگ
سبزم اگر یادم بماند....سبزم چو در یادت بمانم
با اشک و زخم و آه سردی
فردا ز خاکم کوزه سازد
شاید دو دست گرم مردی
شاید شوم گلدانی ازعشق
در سایه ی ایوان لذت
یا جنگل از خاکم بروید
سرشار از عطر و طراوت
شاید سبوی باده گردم
در حلقه رندان هستی
پیدا کنم خود را بجوشم
در لحظه های شور و مستی
شاید ز خاکم گل بروید
تا کودکی آن را بچیند
با دیده های نازنینش
رنگ وفایم را ببیند
دیگر چه باکی دارم از مرگ
دیگر چه باکی دارم از مرگ
سبزم اگر یادم بماند....سبزم چو در یادت بمانم