گوش هایش نمی شنود
- اما -
خوب می فهمد
آوازِ تنهاییِ گنجشک ها را...!
زبانی
برای گفتن ندارد
- اما -
چشم هایش
راست می گوید
در این دروغ بازاری
که کلاغ های سیاهِ شب
چشم و گوش و زبان را
به حراج نهاده اند...!
(برای خواهر عزیزتر از جانم. )
*******
دیرزمانی است
فانوسِ ساحلِ عمر
سویش را
سوخته...!
و دلِ بی موجِ دریا
در حسرتِ دیدارِ باد
و
وزشِ یک بادبان
خودش را
باخته...!
(برای جوانی از دست رفته ام.)
*******
من هنوز
در کوچه های خیالی آشنا
در تبِ سرد و زمستانی خود
به دنبالِ سیبِ گمشده ی آرزوها
آواره ام...!
تابستانِ بیگانه ی فردا
پیشکشِ بهارِ قبل و
پائیزِ بعدش...!
(برای چهار فصل سرد زندگی ام.)
*******
(م - ح - فریاد )
پائیز نود و هشت
- اما -
خوب می فهمد
آوازِ تنهاییِ گنجشک ها را...!
زبانی
برای گفتن ندارد
- اما -
چشم هایش
راست می گوید
در این دروغ بازاری
که کلاغ های سیاهِ شب
چشم و گوش و زبان را
به حراج نهاده اند...!
(برای خواهر عزیزتر از جانم. )
*******
دیرزمانی است
فانوسِ ساحلِ عمر
سویش را
سوخته...!
و دلِ بی موجِ دریا
در حسرتِ دیدارِ باد
و
وزشِ یک بادبان
خودش را
باخته...!
(برای جوانی از دست رفته ام.)
*******
من هنوز
در کوچه های خیالی آشنا
در تبِ سرد و زمستانی خود
به دنبالِ سیبِ گمشده ی آرزوها
آواره ام...!
تابستانِ بیگانه ی فردا
پیشکشِ بهارِ قبل و
پائیزِ بعدش...!
(برای چهار فصل سرد زندگی ام.)
*******
(م - ح - فریاد )
پائیز نود و هشت