در من طلوع کرده دو خط شعر بی بدیل
چون آفتاب صبح که بر روی دیده ات_
میتابد و مرا به خودم میسپاری ام
تا گل کنم به روی نمک های خنده ات
در دفترم هماره رهایی نوشته اند
در چند خط بعد قفس را گشوده ام
گاهی برای دلخوشی ام دانه ای بریز
هرجا به نام چشم تو شعری سروده ام
تنها به سمت خانه ی تو سجده میکنم
آغاز شعر هاو بهانه ی غزل تویی
هر دفتری به نام تو وقتی شروع شد
قطعا برای مصرع پایان، مثَل تویی
آغوش امنِ تو که برایم بهانه بود
سر را به روی شانه ی تو میگذاشتم
آواره ام برای سکوتم پناه باش
تا دل به سمت خانه ی تو میگذاشتم
چون آفتاب صبح که بر روی دیده ات_
میتابد و مرا به خودم میسپاری ام
تا گل کنم به روی نمک های خنده ات
در دفترم هماره رهایی نوشته اند
در چند خط بعد قفس را گشوده ام
گاهی برای دلخوشی ام دانه ای بریز
هرجا به نام چشم تو شعری سروده ام
تنها به سمت خانه ی تو سجده میکنم
آغاز شعر هاو بهانه ی غزل تویی
هر دفتری به نام تو وقتی شروع شد
قطعا برای مصرع پایان، مثَل تویی
آغوش امنِ تو که برایم بهانه بود
سر را به روی شانه ی تو میگذاشتم
آواره ام برای سکوتم پناه باش
تا دل به سمت خانه ی تو میگذاشتم