کاش حکاکی بودم
سنگی می زدودم
بهر ماندن در سرای پر اتفاق
که شاید بگذرد رهگذری بر اتفاق
شود آگاه از کَردِ پر نفاق
که چه ها کرد بر این خسته جناق
تا گرفتیم انداخت اشتیاق
تا بِرَفتیم گداخت فراق
تا بودیم کشید پرده ها
تا خُفتیم درید پرده ها
به گمان بود آگاه که هست بر سینه داغ
که گشته بود آباد زِ فراق
کس نگرفت از آسمانِ تنهایی سراغ
نیمه دوم ماه بود و آسمان همه بی فراغ
سنگی می زدودم
بهر ماندن در سرای پر اتفاق
که شاید بگذرد رهگذری بر اتفاق
شود آگاه از کَردِ پر نفاق
که چه ها کرد بر این خسته جناق
تا گرفتیم انداخت اشتیاق
تا بِرَفتیم گداخت فراق
تا بودیم کشید پرده ها
تا خُفتیم درید پرده ها
به گمان بود آگاه که هست بر سینه داغ
که گشته بود آباد زِ فراق
کس نگرفت از آسمانِ تنهایی سراغ
نیمه دوم ماه بود و آسمان همه بی فراغ