سرسرای شراب


سرسرای شراب

سرسرای شراب خوش آمدید و مشرف به سرسرای شراب غبار غم بزدایید با دوای شراب تفضلوا و تقبل که جز پیاله و می تمام دهر بود همچو داستان و سراب پیاله های مطلا و این سرای عظیم ز شیخشاعر:احمد حاجی زاده

سرسرای شراب

خوش آمدید و مشرف به سرسرای شراب
غبار غم بزدایید با دوای شراب

تفضلوا و تقبل که جز پیاله و می
تمام دهر بود همچو داستان و سراب

پیاله های مطلا و این سرای عظیم
ز شیخ پیر بود تحفه ای برای شباب

سند صفای دل است و شما بزرگان نیز
شوید زینت این بزم و هم پیاله ی شاب

چمانیان چموش و قدحچیان کریم !
الی مضیف شراب و پیاله ها من باب

به خط شوید و نوید سرور و مستی را
غزل کنید و قرینش به زخمه های رباب

غرض ردای دوتا انتخاب و کردش گرگ
برای پنچه ی شومش ز جلد بره نقاب

به وقت خلقت آدم خدای لم یزلی
فرشتگان سماوات را نمود خطاب

که در برابر آدم به سجده سر بنهید
صلای سمعا و طاعت بیامدش به جواب

به جز فرشته ی ابلیس کز غرور و حسد
درید پرده ی آرزم و باخت حسن ماب

و باب رحمت لا حد و بی کرانش بست
به روی عالم یاغی مفتح الابواب!

فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تََکَبَّر َ فِیهَا
رجیم گشت و من الصاغرین گشت خطاب

و در میانه ی آتش ز کینه آتش نو
زبانه بر دل و جانش کشید و گشت مذاب

ز روی کینه و من باب التیام دلش
گماشت همت تاسیس سرسرای شراب

و خمره های می سرسرا بشد مخلوط
به زهر مهلک و عطر به دل نشین گلاب

قسم به سوره ی النجم و قاب قوسینش
که انجمان هدایت و نور ام کتاب

برای وصلت جان خلیفه با جانان
نمود هادی راهش مسبب الاسباب

قسم به نور الم اعهد و به روز الست
قسم به آیه ی قالو بلی و نفس مجاب

قسم به آیه ی اتممت نعمتی که خدا
نمود حجت خود را تمام فصل خطاب

خلیفه بر سر عهدش نماند و خامی کرد
ز دست ساقی شومش گرفت جام شراب

قدم به وادی ظلمت نهاد و نظم جهان
به سرکشی و هوا خواهی اش نمود عتاب

پیاله های پیاپی به سر کشید و نشد
ز باده خواهی و می خوارگی خود سیراب

و در نتیجه ی طغیان و بندگی عدو
خلیفه گشت میان خدا و خویش حجاب

برای قلعه ی قلبش که بود بیت الله
نهاده رب حکیمش ز گوش و چشم دو باب

خلیفه شد متعهد به حفظ حرمت بیت
طریق زهد و توجه به روز حشر و حساب

ولی به وعده ی مستی و عیش واهی شد
خرابه قلعه ی دل با شراب چون سیلاب

ندید چشم و به گوشش صلای حق نرسید
به سان مرده همی گفت لیت کنت تراب

گذشت چرخش ایام و آسمان دلش
ندید جلوه ی خورشید و نور عالمتاب

فقط سیاهی شب بود و تیرگی مدام
و سینه بود ز هجران مهر در تب و تاب

حلول ماه محرم و عشق آل رسول
که بود قلب خلیفه ز محنتش بی تاب

ندای حی علی ماتم الحسین شهید
درید پرده ی شام مدام و رنج و عذاب

به وقت بیت خدا شد زمان مطلع فجر
به لطف حضرت رب العباد و الارباب

به یمن قطره ی اشکی به سوگ ثار الله
خلیفه شد به یم المهر ایزدی غرقاب

به سان دکه ی معراج گشت محفل ذکر
برات کرب و بلا شد نصیب او به ثواب

دلش به شوق هوای حرم هوایی شد
و رب العرش به عبدش چنین نمود خطاب

وصال مرقد شش گوشه همچو وصل خداست
برای رحمت بی حد و مرز حق بشتاب

به وقت غسل زیارت به گوش جان برسید
ز احمدش که تویی همرهم به جنت ناب

سپس کفالت دنیا و آخرت فرمود
اب الحسین اسد الله فائز المحراب

قدم ز روی زمین کند و کنده شد از وی
جمیع ذنب و خطایا و شد رها ز عذاب

به وقت رجعت این گام اولین به زمین
ز جان به ذوق ملائک رسید عطر گلاب

و دسته دسته ملائک به امر حی ودود
برای عرض تحیات و تهنیت به شتاب

شدند نازل و همراه و حافظش به مسیر
خلیفه شد ز عنایات حق در استعجاب

دو بال سیر الی الله فطرسش آورد
برای کندن پای دلش ز حصر تراب

به هر قدم حسناتش مزید و افزون گشت
که اهل بیت نبی شد رضا به فعل صواب

گناه قبل و گناهان بعد را بخشید
از این حرارت مهر خداست سینه مذاب

طریق شط فرات انتخاب و چشمش دید
که بی امان ز غم شاه و اهل بیتش آب

گرفته ماتم و موجش به صخره میکوبد
به سوز دل شده وردش که لیت کنت تراب

غرض که وصلت دریا بشد میسر و سهل
برای قطره ی آبی ز لطف خالق آب

دلش برای تشرف به صحن مولایش
به محض دیدن کانون عشق شد بی تاب

سرش به جستن زیباترین پیام سلام
و پای خسته به شوق تقربش به شتاب

نهاده دست ادب را به روی سینه ی خویش
و با کمال تواضع کند گدایی باب

نشد معطل اعضا و قلب بی تابش
به رشته رشته ی قلبش به خون نمود خضاب

از این خضاب و از این نحو عاشقی چشمش
به پیروی دلش شد به اشک خود غرقاب

دوباره غسل زیارت به اشک دیده نمود
به گوش جان ز منادی حق رسید خطاب

خوش آمدید و مشرف به سرسرای شراب
غبار غم بزدایید با دوای شراب

تفضلوا و تقبل که جز پیاله و می
تمام دهر بود همچو داستان و سراب

هزار حج و هزار عمره ی صحیح و قبول
عطا نمود خداوند ذوالعطا به ثواب

به امر داور دانا به حکم هیزم شد
گناه و محو و عدم شد به مهر عالمتاب

به هر کجا که نهادش قدم خلیفه ی حق
زمین به جای خلیفه بگفت یا تواب

بدون مستی و پیمانه زندگی هیچ است
قسم به مستی و مستان روزگار و شراب

ولی سقایت آن را ز دشمنت نپذیر
که باطنش همه زهر است و ظاهرش چو گلاب

به صفحه صفحه ی اوراق آخرت بنویس
گناه مستی و باکی نکن ز حشر و حساب

به راه میکده مویت به رنگ دندان کن
که بی ثمر نگذارد به روز حشر ارباب

و چای روضه ی ارباب بی کفن را نوش
که این شراب مقدس دلت کند شاداب

" احمد حاجی زاده اردبیلی "

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس های جنجالی و برهنه سارا و نیکا در استخر مختلط