از آن روزی که مظلومانه در دام تو افتادم
زمام اختیارم را بدست چشم تو دادم
میان واژه های خسته ام جاپای شیرین و
شبیه ردپای تیشه بر تقدیر فرهادم
و بی تو در گریز از انزوای عصر پاییزی
شبیه برگ خسته در مسیر عطسه ی بادم
گمانم با تو نسبت دارد این یلدای خاموشی
که جا مانده سکوتی تلخ در غوغای فریادم
تو هرگز معنی بغض سه تارم را نفهمیدی
و حتی زخمه ی اندوه را بر ساز ناشادم
چرا خمیازه سردی که در احساس من جا ماند
همین ته مانده های ارزو را برده از یادم ؟
تمام یادگاری های چشمت را که جا مانده
به همراه خراش خاطراتت پس فرستادم
دلم آرامشی با طعم تلخ اشک ... می فهمی !
ببین که آخرین بیت غزل یاد تو افتادم.
محمد جوکار "از کتاب مجموعه یاس خیال" 1396.10.18
پ.ن:
عادت کرده ام به اشتباه هایت
عادت کرده ای به رنجش هایم
چه نامعادله ی دردناکی !!!
زمام اختیارم را بدست چشم تو دادم
میان واژه های خسته ام جاپای شیرین و
شبیه ردپای تیشه بر تقدیر فرهادم
و بی تو در گریز از انزوای عصر پاییزی
شبیه برگ خسته در مسیر عطسه ی بادم
گمانم با تو نسبت دارد این یلدای خاموشی
که جا مانده سکوتی تلخ در غوغای فریادم
تو هرگز معنی بغض سه تارم را نفهمیدی
و حتی زخمه ی اندوه را بر ساز ناشادم
چرا خمیازه سردی که در احساس من جا ماند
همین ته مانده های ارزو را برده از یادم ؟
تمام یادگاری های چشمت را که جا مانده
به همراه خراش خاطراتت پس فرستادم
دلم آرامشی با طعم تلخ اشک ... می فهمی !
ببین که آخرین بیت غزل یاد تو افتادم.
محمد جوکار "از کتاب مجموعه یاس خیال" 1396.10.18
پ.ن:
عادت کرده ام به اشتباه هایت
عادت کرده ای به رنجش هایم
چه نامعادله ی دردناکی !!!