خراش خاطرات


خراش خاطرات

از آن روزی که مظلومانه در دام تو افتادم زمام اختیارم را بدست چشم تو دادم میان واژه های خسته ام جاپای شیرین و شبیه ردپای تیشه بر تقدیر فرهادم و بی تو در گریز از انزوای عصر پاییزی شبیه برگشاعر:محمد جوکار

از آن روزی که مظلومانه در دام تو افتادم
زمام اختیارم را بدست چشم تو دادم

میان واژه های خسته ام جاپای شیرین و
شبیه ردپای تیشه بر تقدیر فرهادم

و بی تو در گریز از انزوای عصر پاییزی
شبیه برگ خسته در مسیر عطسه ی بادم

گمانم با تو نسبت دارد این یلدای خاموشی
که جا مانده سکوتی تلخ در غوغای فریادم

تو هرگز معنی بغض سه تارم را نفهمیدی
و حتی زخمه ی اندوه را بر ساز ناشادم

چرا خمیازه سردی که در احساس من جا ماند
همین ته مانده های ارزو را برده از یادم ؟

تمام یادگاری های چشمت را که جا مانده
به همراه خراش خاطراتت پس فرستادم

دلم آرامشی با طعم تلخ اشک ... می فهمی !
ببین که آخرین بیت غزل یاد تو افتادم.

محمد جوکار "از کتاب مجموعه یاس خیال" 1396.10.18

پ.ن:
عادت کرده ام به اشتباه هایت
عادت کرده ای به رنجش هایم
چه نامعادله ی دردناکی !!!

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


می دانستید مادر ترانه علیدوستی یک هنرمند معروف است؟ | شباهت جالب ترانه علیدوستی به مادر...