پیغام آشنا را باید به جان شنیدن
چشمان آهوان را باید به ناز دیدن
در دین پاکرویان هرگز خطا نباشد
ای در نماز عشقت آسوده آرمیدن
نقاش آفرینش نقش تورا چنان زد
کز نقش ماه رویت جان مرا کشیدن
آمد ز ره نگارم یارب قضا چنان کن
تا در تفأل عشق مقصود شد رسیدن
هرکس که دل به بندی دارد نمیتوان گفت
عاشق،که عشق یعنی از بند دل بریدن
دارد ثمر بهاران تا او به باغم آید
از شاخه ی محبت با ناز میوه چیدن
دارد شکار عاشق با ابروی کمانش
صد دل به خون نشاند با ابرویی خمیدن
لعل لبش نشانی از گوهر وجودست
لعل گرانبها را با جان توان خریدن
پاکی قلم بگردان بر خاک کیماوار
از بام عاشقی تا هفت آسمان پریدن