طنز quot; اشتباه تاریخی quot;


طنز  quot; اشتباه تاریخی quot;

بنام خدا طنز اشتباه تاریخی خاک وسنگ وکلوخ شد به سرم تا شد از صدهـــزار جا کمــــرم وای! تحت فشار در رفتنــــــد پیچ‌ها، مهره‌های من، فنـــــرم در زدم ناگهان که در واشاعر:علی رفیعی (پریش)

بنام خدا

طنز " اشتباه تاریخی"

خاک وسنگ وکلوخ شد به سرم
تا شد از صدهـــزار جا کمــــرم

وای! تحت فشار در رفتنــــــد
پیچ‌ها، مهره‌های من، فنـــــرم

در زدم ناگهان که در وا شــــد
گفتم آقا؛ غلام و دربــــه درم

دخترت را اگر به من بدهــی
می‌گذارم به روی چشم ترم

گفت اگر زودِ زود گم نشوی
می‌زنم بر سر تو با تبــــــرم

گفتمش گر مرا کتک بزنـــی
از تو هرگز بدان نمی‌گــذرم

بعد از آن التماس‌های زیاد
حال آمد سراسر جــــگرم

گفت این دخترم وَ این هم تو
گر تویی مثل گرگ، شیر نرم

بعد از آن اشتباه تاریخــــی!
بنده مشغول خوردن شکرم

ترسم این است ناگهان شِپلق!
در بیاید ز شِش جهت پدرم

درنـــــگاه شـما هنرمـــــــندم؛
در نگاهش چه حیف بی‌هنرم

در نگاه شما شبیه بـشــــــر...
در نگاهش شبیه جانـــورم

جانور هم مراتبی دارد !
آهو البته نه! شبیه خرم

شب که درخواب می‌روم هیهات
سگ و گربه پُر است در نظــــرم

من اگر مثل "شمس" هم بشــوم
در محاق است روز و شب قمرم

گر بپرسی چه میکنی؟ چه خبر؟
من خود از حال خویش بی‌خبرم

من همان جنگجوی بدبختم
که شکسته کلاه من، سپرم

شکوه از دشمنان به یاران بَر!
شکوه از یار را کجا ببــــــرم؟

....................
1398/08/18
علی رفیعی وردنجانی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


صدای کوتوله برزیلی برای آموزش و سریع حرف زدن