می ترسم از پشت بر ما خنجر بزنند...
-از شوونیستها نمیترسم. ثابت کردهام.از خیانت های داخلی میترسم. میترسم که نکند از پشت برما خنجر بزنند. -از ثروتمندان نمیترسم. از فقری میترسم که نزدیک به کفر است، و شماری از تهی دستان که از سر جبر وناگزیری در خدمت دشمنان خود...
-از شوونیستها نمیترسم. ثابت کردهام.از خیانت های داخلی میترسم. میترسم که نکند از پشت برما خنجر بزنند.
-از ثروتمندان نمیترسم. از فقری میترسم که نزدیک به کفر است، و شماری از تهی دستان که از سر جبر وناگزیری در خدمت دشمنان خود قرار میگیرند.
-از بیسواد های بینوا نمیترسم. آن ها مثل زندگی شان ساده و بیپیرایه هستند. نیک و بد خود را از کسی پنهان نمیکنند، پنهان کاری نمیکنند، راست و مستقیم از دل صاف شان با همنوعان شان سخن میگویند.از قلم به دستانی میترسم که، بر خلاف میل و وجدان خود مینویسند، برای رفع جوع و حل مشکل و تامین نفقه ی اهل و عیال، وبه نادرستی آن چه مینویسند آگاه اند.
-از آدم های جابر نمیترسم، از آدم های مجبور می ترسم چرا که جبر از الزامات قلمرو آدمیان است، نه طبعیت که قانون و نظم دارد.
-از سیاست مداران اصول گرا نمیترسم. از بی اصول هایی میترسم که به نرخ روز نان می خورند و هیچ نوالهی ناگزیری را رد نمی کنند.
-از نفس سیاست و کار سیاسی نمیترسم. از روش ها و ساز و کار های سیاسی میترسم که آدم های رذل و فرومایه و سود جو را بر اریکهی قدرت سیاسی مینشاند.
-از دروغگویان و شایعه پردازان نمیترسم، از آن هایی میترسم که به قول شمس "سخن حق برزبان و اندیشهی باطل در دل دارند" و با بلند کردن شعار های دروغین، انجمن ساختن های فریبکارانه، و خلق کردن امید های کاذب جنبش ها و حرکت های راستین و اصیل داد خواهانه را، در اوج پیشرفت و باروری، به سود دشمنان به تعویق میاندازند و فرصت ها را برباد میدهند.
-از وحدت نمیترسم، از تبلیغ برای حقنه کردن وحدت ملیی میترسم که وجود ندارد، و به حال ستم دیده گانی افسوس میخورم که در معاشرت نا برابر با ستمگران و ستمپیشهگان، ادا و ژست ستمگران را در میاورند، تا ارواح خبیث و ضعیف خود را با دروغ قانع بسازند.
لطیف پدرام