تو که تب میکنی؛
آتشی میافتد بر خرمن وجودم
شعلهکشان زبانه میکشد بر تار و پودم
دل بیقرار در سینه، میجهد چون سپند بر آتش
زندگی ایستاده تا تو بار دگر لب بگشایی و
از سر نو آغاز شود شمار نفسهایم
آتشی میافتد بر خرمن وجودم
شعلهکشان زبانه میکشد بر تار و پودم
دل بیقرار در سینه، میجهد چون سپند بر آتش
زندگی ایستاده تا تو بار دگر لب بگشایی و
از سر نو آغاز شود شمار نفسهایم