رفته بودی که دگر بار نباشد همدمی
وز سخن گفتن، ز اعماق وجود و مرحمی
بار دیگر خود بخواندم من تو را ای یار من
تا که باشی پیش من از برایم شبنمی
شبنمی از جنس احساس،مهربانی،معتمد
بر سر این غنچه ی تازه به دنیا خوش دلی
رخ تو من بدیدم باز دلم آرام گرفت
از برای با تو بودن در سرایی منطقی
همچون اسمت به نجیبی میزنی ای گل نسا
بهر من تو نشان داری ز حسی خواستنی
آرزوهایم همه در پیشم چشمم یک به یک
شد به آرمانی دگر از لطف و مهرت ماندنی
وز سخن گفتن، ز اعماق وجود و مرحمی
بار دیگر خود بخواندم من تو را ای یار من
تا که باشی پیش من از برایم شبنمی
شبنمی از جنس احساس،مهربانی،معتمد
بر سر این غنچه ی تازه به دنیا خوش دلی
رخ تو من بدیدم باز دلم آرام گرفت
از برای با تو بودن در سرایی منطقی
همچون اسمت به نجیبی میزنی ای گل نسا
بهر من تو نشان داری ز حسی خواستنی
آرزوهایم همه در پیشم چشمم یک به یک
شد به آرمانی دگر از لطف و مهرت ماندنی