حال ما حال درختی است


حال ما حال درختی است

طفلکی ابر که خون در دل و غوغا دارد نقش لبخند ِِ گون در غم ِ صحرا دارد شب اگر فاصله ی سرد و سیاه ِ سحر است سایبانی است که این گنبد مینا دارد بی سبب حال جهان را نگرانی خورشید عشق در صاعقه ی چشمشاعر:علی دامادی


طفلکی ابر که خون در دل و غوغا دارد
نقش لبخند ِِ گون در غم ِ صحرا دارد

شب اگر فاصله ی سرد و سیاه ِ سحر است
سایبانی است که این گنبد مینا دارد

بی سبب حال جهان را نگرانی خورشید
عشق در صاعقه ی چشم ِ تو معنا دارد

عشقبازی دو شمشیر بهایش خون است
بوسه بر یک لبه ی تیز تماشا دارد

جامه ی ما همه از بوسه ی یاران سرخ است
تنِ سرخ از لب خونریز تسلّا دارد

وصله ی تیغ جفا بر تن رُزها خوش نیست
خار بر تن، جگرش زخم ِِ گل آرا دارد

رقص شمشیر که گاهیست به ویرانی ِ درد
گاه عکس ِ رُخِ خورشید به سیما دارد

گاه آن توده ی آتش که هوا را سوزاند
آهِ آن سوخته جانی است که دریا دارد

طعنه ی تلخ مزن بر گل ِ نیلوفری ام
ریشه در حوصله ی خشک ِ ترک ها دارد

حال ما حال درختی است که در زخم ِ تنش
داغ بی ریشگی ِ دسته تبر را دارد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تقویم حجامت 1403