دل در طلب توست، تو را میطلبد
وان روز که تورا ببیند،آن میطلبد
گفتم به دو دیده که چرا نیست رخ یار
گفتا به منش که دل، او را می طلبد
دردی شده در دل که درمانش تو باشی
مرحم به زخم و دل بیمارم، تو باشی
دست به سویت چنان، مشتاق به رویت
کز دوری تو نیست توانی ،تا که تو باشی
من ز همه چشم ببستم، که تو باشی به کنارم
ای منسوب به خوبی، باشد که تو باشی کنارم
جز تو نیست کسی و نخواهم که باشد
گر تو خواهی که باشد، باشی به کنارم
وان روز که تورا ببیند،آن میطلبد
گفتم به دو دیده که چرا نیست رخ یار
گفتا به منش که دل، او را می طلبد
دردی شده در دل که درمانش تو باشی
مرحم به زخم و دل بیمارم، تو باشی
دست به سویت چنان، مشتاق به رویت
کز دوری تو نیست توانی ،تا که تو باشی
من ز همه چشم ببستم، که تو باشی به کنارم
ای منسوب به خوبی، باشد که تو باشی کنارم
جز تو نیست کسی و نخواهم که باشد
گر تو خواهی که باشد، باشی به کنارم