زبس خورده ام سیلی از رب خود
که از بردن نام او ترسم از جان خود
شدم کیسه بوکس ملائک در این هستی ام
ولی جرات حرف ندارم بگویم درد خود
چرا می دهد از مسیرش عوض زندگی
به سحر و نعوذ و رمل باطل زخود
اگر قسمت هست این همه محنت دنیوی
سرآرم به تعظبم و طاعت ته قلب خود
ولی شکوه ام از خدا و فلک می شود
ازیرا که دیدم هدر می رود ابد عمر خود
فتادم به دردی ناعلاج از تو یا سحر تو
بگویم باطلش کن تا بیابم صحت از جود خود
گشا در به رویم زراه خلاص ونجات
که تو خالق و مهربانتر زمادر خلق خود